پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پارسا عشق ابدی مامان و بابا

پنج ماهگی

خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین ثمره عمرم تولد پنج ماهگیت مبارک ...
28 آبان 1393

...

ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻢ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ... ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ،  ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ... ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ... ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ،  ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ،  ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ...  ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ... ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ...  ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ آرام جانم ... ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ... ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ... ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻄﺮ.....!!! تا آرام گیرد این قلب نا آرام من..... خدای من.... به حضورت، به نگاهت، به یاریت نیازمندم...   ...
28 آبان 1393

نامه ای به فرزندم

پارسای عزیز آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعر...
16 مهر 1393

4 ماهگیت مبارک عزیز دلم

شايد خدا تو را به خاطرِ اين به من داد كه هم وزن معصوميتت دوستت داشته باشم شاید بايد باهم بخنديم و برقصيم رهاي رها شايد به خاطر ِ اين تو يك تكه از من شدي كه خدا به من اجازه داد تكه هاي احساسم را در تو تكثير كنم. جانكم ، دلتنگي هايم را ببوس تا تمام ِ گريبانم بوي تو را بگيرد. تا نقش لبهاي كودكانه ات با طعم ِ مبهم ِ دنياي يك نفره ات روي پوستم بماند. يك تكه از من كه نامش دل است ديوانه وار دارد تو را هر روز عاشق تر ميشود. مي خواهم تو را در مزرعه ي احساسم بكارم تا باران بي دليل از ابر نبارد. مي خواهم خدا را ببوسم كه تو را در من خلاصه كرد. ميخواهم رج هاي غصه هاي خنده دارم را بشكافم و شادي در کنار تو بودن را ببافم مي خواهم به ...
8 مهر 1393

دل نوشته ی یک مادر

امسال اولین سالیه که من یه مادرم آره من یه مادرم ، یه مادر پر از شادی ، یه مادر پر از غم ، یه مادری که با دیدن جگر گوشه اش ، با دیدن خندیدناش ، گریه هاش ، حرکاتش ، ضعف میره ، من یه مادرم ، با یه عالم دلواپسی یه مادر خوشحال یه مادر نگران و ناراحت گاهی اوقات بغض میکنم و با خودم میگم آیا میتونم از پسش بر بیام میتونم پسر خوب و صالحی تربیت کنم بغض میکنم ازین همه مسئولیت ، بغض میکنم یه مادر ، احساس میکنه همه ی مسئولیت ها و غم و غصه ها و رنجهای فرزندش به دوششه و تو این وظیفه ی بزرگ تک و تک تنهاس ... ینی من همچین حسی دارم خدایا خودت کمک کن بتونم فرزندی تربیت کنم که باعث سرافرازی من و پدرش بشه آمین ...
8 مهر 1393